خراب شدن دنیاروی سرم

ارزوهای کاغذی

پاییز در زندگی

 

فردای اون روز همه چیز بر علیه من بود میخوام چند مورد از اتفاقاتی که باعث شدند من به الهام نرسم می خوام  روی برگه ارزوهام بنویسم {1} یک نفر از شوراهابه نام رمضان که رئیس شوراها بود وبچه دار نمی شدکه از فامیل های نزدیک الهام بود دختر عمه من می خواست پدرم نگذاشت این ازدواج صورت بگیره او ودوتا از شوراهای دیگه به  تلافی این کارمن وبه دادگاه کشاند وازم تهد گرفتند که دیگر مزاحم خانواده الهام نشوم وحتی وقتی دخترا از مدرسه میاند یا میروند من بیرون نباشم  {2} یکی از همکلاسی های الهام به نام نسرین به الهام گفته بود که اکبرمن ومیخواد نه تورا ازش دست بردار{3} یکی از دوستام به نام مهدی که با اینکه میدونست من الهام ودوست دارم برای این که خودش با الهام دوست بشه زنگ زده بود وگفته بود که اکبر دختر داییش ودوست داره نه تو را وباتوبعنوان سرگرمی صحبت میکنه{4} پدر الهام فردای اون روز امده بود دم درمون وهرچی خواسته بودبه پدرم گفته بود {5} الهام که خواسته بود با من تماس بگیره به جای 3343 شماره 3334راگرفته بودواون کسی که گوشی را برداشته بود دوست مهدی بودبه مسغره باهاش حرف زده بود {6}" تنها چیزی که زندگی منو تغییر دادوجلوی ازدواج من با الهام وگرفت بررادر الهام بود که فردای ان روز امد دم درمون به نام رضاوازم خواست یه جای خلوت باهاش حرف بزم منم که ازبرادر الهام خیلی حساب می بردم باخودم فکر کردم قصد دعوابامن وداره من جایی بهترازاتاقم پیدانکردم واوراازناچاری بردم اتاق خودم گفتم اگر هم خواست دعواکنه لااقل کس دیگری خبردارنمیشه بردم که تواتاقم از ترس سه یاچهار چایی براش بردم حتی یادم میاد یک قیچی تواتاقم بود زود گم وگورش کردم که مبادا بخواد منو بااون بزنه بهم گفت بیا بشین باهات کاردارمامدم باخیلی از فاصله باهاش نشستم بهم گفت می دونم با خواهرم حرف میزنی واینومهدی بهم گفته میدونم هنگام مدرسه همیشه به دنبالشم اینو یکی از دوستام به نام اکبربهم گفته توی شبستر فکر کنم کار میکردگفت من تاده روز دیگه میام اگر به این برنامه ها ادامه بدی بهم گفت با اینکه متاهل بود گفت من دست خواهرتورا موقع رفتن به مدرسه می گیرم وابرتون و می برم "دیگه کاری نمی تونستم انجام دهم تمام راهها برای بسته شدند".بد از اون روز دیگه امیدی برایم زنده نبود رفتم سربازی  اما دودفعه از سر بازی فرارکردم شاید راهی پیدا کنم اما بااین فرارهام اضافه خدمت زیاد خوردم طوری که 44ماه خدمت کردم اخرای خدمتم بود که مادرم را فرستادم خاستگاری اما بهش مادر الهام گفته بود اگر از در بالایی امدی از در پایینی برو مابرای شما دختر نداریم بدچند روز از ان که میخواستم بیام پایان دوره شنیدم که اون بادوست نامردم مهدی بلکه با یک نفر از تبریز ازدواج کرده بد از شنیدن این خبر تودو روز مانده به اخر خدمتم باقرصی اشنا شدم به نام ترامادول که می گفتند ادم را بیخیال از دنیا میکنه من هم به همین دلیل ازاین قرص مصرف کردم که زیاد بد نبود به همین دلیل مصرف روزانه من بالا رفت تا20عددقرص در روز رسید کسی باورنمی کردکه من روزانه این قدر قرص مصرف میکنم یکجا.بداز دوسال مصرف قرص ترامادول روزی میرسه که من زمین میخورم ودوسال به کما میرم بدازدوسال که درمان من باهزینه بیشتری مواجه میشوند نوروز امسال یعنی چهارم 1391عیدامسال ازخواب دوساله بیدار میشوم. حالاهم که بیدارم حدود28سال دارم اما همه چیز برام یک جور دیگه شده همه جاتغییرکرده؟زمانی که من مریض نشده بودم قیمت وسایل ارزان بود اماحالاقیمت وسایل ده برابرگرانترشده است من خودم سیم کشی صنعتی کارمیکردم مثلا{سیم 5/1سیزده هزار تومان بو اماحالا45هزار تومان است ،جاهایی که ساختمان های گلی بود اما حالا ساختمان های زیبا وچندمرتبه ساخته شدند کسانی بودند که حالا نیستند دوست هایی که داشتم که الان ندارم}حالا که زنده بودم و زندگی میکنم یک معجزه الهی است. مثل این است که به یک نفرکه ازاین دنیارفته خداوند بهش اجازه دهد دوباره به این دنیا برگرده وگناهایی که کرده بتونه جبران کنه، حالازندگی برام جهنم شده که هرکسی جای من بود روزی هزاربارارزوی مرگ بکنه من خودم هم روزی نیست که ارزوی مرگ نکنم حالابدهی های خانواده ام سربه فلک کشیده هرهفته من باید برم واسه ازمایش خون چون که خونم عفونت کرده وپس ازازمایش باید برم دکترمغزواعصاب که همه اینها هرهفته صدوپنجاه هزارتومان میشه زنده بودن رادوست ندارم خداهم مثل اینکه دعای من قبول نمیکنه  یک روز اگر داروهایم رانخورم ازدرد میمیرم هزینه درمان من خیلی زیاده  از هیج جا درامدی دیگه ندارم اما تواین دنیایکی به نام مریم پیداشده که خیلی از مشکلات مالیم را بدون هیچ توقعی کمکم میکنه.من تنهاحرفی که میتونم بهش بگم مریم خانم ازت ممنونم  

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

farzaneh
ساعت7:38---30 ارديبهشت 1391
salam baradare aziz
neveshtat ziba o jan soz bud omidvaram har kasi ke baese jodayee do eshqe mishan ro khoda ham ein donya mojazat kone ham oon donya
omidvaram movafaq bashi


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:30 توسط اکبر هراتی| |

Design By : Mihantheme